محل تبلیغات شما

ای دامن بلند آرزو که آذر از تو دست برنمی دارد تا کجا کشیده شده ای؟ کاش بگویی که این شوریده تکلیف خودش را بداند. شاید که نخواهد این طور تا ته دنیا بیاید دنبال ات.

امروز بهم گفت مریضی. گفتم مریض ام. مریض شده ام توی این شش ماه. شده ام بچه ای بهانه گیر و خودخواه که هی پا می کوبد و با هر خم ابرویی دلش می شکند و زار می زند. امروز دیگر پیش خودش زار زدم. می دانستم که دعوام می کند. می دانستم دست بالا می گیرد. اما تاب نیاوردم به نگفتن. گفتم و آبروی خودم را بردم. مسخره بود براش که برای یک روز بی محلی اش این طور داغان بشوم. چرا نمی خواهد بفهمد که بحث نوجوان بازی و این چیزها نیست. بحث بلاتکلیفی و جایگاه است در زندگی. بحث این است که برای طرف ات کی و چی هستی و کجای زندگی اویی. بحث توضیح خواستن هم نیست. توضیح برای چه؟ فقط این که بد عادت ام کرده به یک نوع نوازش و حالا که نمی کند انگار که توی خلأ باشم و معلق، نمی فهمم حال خودم را. اصلا معنی ثبات و تحرک و تغیر را نمی فهمم. انگار در فضای لایتناهی بی جاذبه ای سرگردان بمانی و ندانی کی می میری، یا چه خاکی باید بریزی به سرت. همیشه چنین تصویری بوده که ازش گریزان بوده ام و همیشه هم همین بوده قصه ام.

مزه ها، بوها، رنگ ها، همه چیز رنگ باخته پیش ام. مریض شده ام. نمی توانم حال طبیعی را بفهمم، یا پیدا کنم. گم و گورم من. پیدایی را نمی فهمم.

قول می دهم بهتر شوم. قول می دهم از چیزهای دیگری بنویسم. قول می دهم قد راست کنم.

طور دیگر باید بگویم یا اصلا هیچ نگویم

More than being wrong in a story

از هر چه بگذریم ...

ام ,نمی ,فهمم ,ای ,بوده ,قول ,نمی فهمم ,قول می ,می دهم ,شده ام ,این طور

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اشعار نادر اسدپور